عجب مملکتی دارم
یک ترم موسسه تمام شد. باورم نمیشد که مامانا وبچه ها بخوان که واسه ترم بعد هم من باشم. بهم انگیزه واعتماد به نفس داد. امروز شروع دومین کلاسم بعد تعطیلات کوتاه تابستونی بود. اما ........ اما پسرکوچولوی مامان راضی به مهد رفتن نشد. نتونستم اجبارت کنم. بنا به پندواندرزهای اطرافیان که هنوز کوچیکه ,چه لزومی داره بری سرکار و این حرفا, تموم عشق وعلاقه به تدریس رو تا اطلاع ثانوی بوسیدمو کنار گذاشتم. البته از حق نگذرم آنا جون وپدر جون مخصوصا آنا جون که 30سال معلم مهربون مدرسه بودن خیلی به اشتغال من علاقه دارن,اما خوب نشد کار یکی دوروز نیست که ببرمت و بیارمت و همه خونواده رو بسیج کنم تا بتونم به آرزوهام برسم. فعلا تا سن مدرسه عزیزدل باید صبر کنم...
نویسنده :
مامان نسترن
11:00